بهانه های زندگی من....
دختر عزیزم.این چند روزی که وارد ماه نه شدم دردای عجیبی اومده سراغم و من خیلی کم طاقت شدم اما وجود بابا حامدو همراهیش تحملمو بیشتر میکنه. دارم به روزی فکر میکنم که قراره بالاخره پا به این دنیای خاکی بذاری.به این فکر میکنم که برام سخته که تکه ای از وجودم ازم جدا بشه درسته که توآغوشم میگیرمت اما تو این نه ماه خیلی بهت عادت کردم.همیشه و همه جا با من بودی و تکه ای از وجودم شدی. دلم برای تکون خوردنات و جمع شدنهای گاه و بیگاهت گوشه شکمم تنگ میشه.با اینکه گاهی برام دردناکه اما بازم شیرینه و من هر لحظه منتظرم تا دخمل نازم برام تکون بخوه. دختر عزیزم سالم و سلامت بیا تو آغوشم و به زندگی من و بابا حامد خوشبختی بیشتری ببخش.خوشبختی ما با وجود گرم تو...